کد مطلب:139253 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:222

شهادت مسلم بن عوسجه
آن گاه مسلم بن عوسجه مبارزت خواست و این رجز گفت:



ان تسألوا عنی فانی ذو لبد

من فرع قوم من ذری [1] بنی اسد [2] .



فمن بغانا [3] جائر عن الرشد

و كافر بدین جبار صمد [4] .

نافع بن هلال البجلی در آن ملحمه [5] سخت می كوشید و این رجز می خواند:



انا علی دین علی

انا هلال البجلی [6] .



و دینه دین النبی [7]

مراحم [8] بن حریث از بنو قطیعه بر او بر آمد [9] و گفت: انا علی دین عثمان.



نافع گفت: ان علی دین الشیطان و بر او حمله كرد و او را بكشت.

عمرو بن حجاج ندا در داد: ای مردم كوفه! مگر ندانید این قوم، فرسان عرب و صاحبان بصیرت اند و مرگ را به جان همی طلبند و هیچ كس از شما با ایشان بر نیاید


مگر آنكه كشته شود. با آنكه گروهی اندك اند. [10] .

عمر را این رأی پسند افتاد و گفت: تا جمله لشكر را از مبارزت یكان یكان باز دارد و گوید یك مرتبه حمله كنند. عمرو بن حجاج بر جانب فرات با میمنه ی امام در آویخت [11] و لختی بكوشید و بازگشت.

و چو لختی غبار فرو نشست، مسلم را افتاده دیدند، امام فرا [12] بالین او آمد و حبیب بن مظاهر در ركاب او بود و هنوز از مسلم رمقی مانده بود. امام فرمود: رحمك الله یا مسلم! «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا». [13] . حبیب گفت: یعز علی مصرعك یا مسلم ابشر بالجنة. [14] مسلم به آواز ضعیف گفت: بشرك الله بالخیر. آن گاه حبیب گفت: اگرنه می دانستم كه اینك بر اثر تو خواهم بود، هر آینه دوست می داشتم كه به هر چه تو را مهم است وصیت كنی تا به قضای آن قیام كنم.

مسلم گفت: اوصیك بهذا فقاتل دونه حتی تموت. [15] كنیزكی از آن مسلم ناله و حنین آغاز كرد و همی گفت: یا سیداه! یابن عوسجتاه! و یاران عمر بر كشتن مسلم یكدیگر را بشارت می گفتند و شبث بن ربعی بر ایشان نفرین می كرد و می گفت: یا للعجب خود را به دست خود می كشید و عزت خود را خوار می گذارید و بر قتل مسلم نشاط می كنید؟! [16] و به خدای قسم كه او را در اسلام و مسلمین، مشاهد مأثور [17] و


مواقف كریم بود.

شمر بر میسره ی امام حمله كرد. یاران امام در میسره [18] سی و دو تن بودند، پای فشردند و با ایشان در آویختند و ایشان وقوف نیارستند [19] و بازگشتند. چون وقت زوال رسید، ابو ثمامه [عمرو بن عبدالله ] صیداوی خدمت امام آمد و گفت: فدای تو شوم. این قوم فرا رسیدند. [20] و به خدای كه كشته نشوی تا آنكه ما همگی فرار روی تو كشته شویم و همی دوست می دارم كه خدای سبحانه را ملاقات كنم بدان حالت كه نماز پیشین با تو گزارده باشم.

امام به آسمان نگریست و فرمود: از نماز یاد كردی، خدای تعالی تو را از نماز گزارندگان شمارد. [21] .

حصین بن نمیر گفت: نماز شما مقبول نیست.

حبیب بن مظاهر گفت: نماز پسر رسول خدای مقبول نیست و از چون تو[یی ] فریبنده ی شرابخواره مقبول است؟! لا و الله هرگز چنین نباشد. حصین در خشم شد و بر حبیب حمله كرد. حبیب شمشیری فرا روی اسب او یازید [22] و اسب حصین را بیفكند. یاران او او را بربودند.

و امام زهیر بن قین و سعید بن عبدالله را فرمود تا خویشتن هدف سهام [23] قوم سازند و پیش روی بایستند و با سایر یاران نماز خوف بگزاشت. سعید بن عبدالله را سیزده


چوبه ی تیر بر بدن مبارك نشسته بود و زخم شمشیر و طعن نیزه بسی یافته بیفتاد و همی گفت: ای خدای بر این قوم نفرین كن نفرین عاد و ثمود. ای خدای! سلام و رحمت ما بر پیمبر خویش باز رسان و آنچه از الم [24] جرح [25] بر تن و جان من رسیده است، بدو باز گوی. چه، من بدین رنج یاری پسر پیمبر تو را می خواستم.

عمرو بن قرظه ی انصاری اجازت حرب خواست و مقاتلت عظیم كرد و هیچ تیر به جانب اما نیامدی مگر او به دست حاجز شدی و هیچ تیغی بر روی امام آهیخته [26] نگشتی، مگر آنكه او جان گرامی وقایه ساختی؛ و چون زخم فراوان یافت، جانب امام نگریست و گفت: یابن رسول الله! آیا وفا به عهد خویش كردم؟ فرمود: آری تو پیش رو منی در بهشت، سلام مرا بر رسول برسان و بگوی اینك من بر اثرم.

جون غلام ابی ذر پیش آمد و او بنده ای سیاه بود. امام فرمود تا از ما در رخصتی و هرآینه در متابعت ما عافیت می طلبیدی، برای ما خود را مبتلا مدار، گفت: یابن رسول الله! در وقت رخا [27] برمائده ی احسان شما كاسه لیسم [28] و به هنگام شدت شما را خوار گذارم؟ آری مرا رایحه ی منتن [29] است و حسبی پست و رنگی سیاه و بهشت بر من دریغ بود، تا [30] بوی من خوش گردد و حسب من شریف شود و روی من سپید آید؛ لا و الله هرگز از شما مفارقت نكنم تا این خون سیاه را با خونهای شما در نیامیزم و به مبارزت شتافت و این رجز خواند:



كیف یری الكفار ضرب الاسود

بالسیف ضربا عن بنی محمد [31] .



اذب عنهم باللسان و الید [32]

ارجو به الجنة یوم المورد




و چون كشته شد، امام بر بالین او آمد و گفت: ای خدای! بوی او خوش كن و روی او سپید گردان و او را با نیكوكاران برانگیز و میان او و محمد و آل محمد آشنایی و معرفت انداز. [33] .

عمرو بن خالد صیداوی مبارزت خواست و گفت: یا اباعبدالله! بر آنم كه با اصحاب خود در آیم و همی ترسم كه باز مانم و تو را تنها و كشته بینم. امام اجازت فرمود: حنظلة بن سعد شبامی [34] پیش روی امام بایستاد و خویشتن وقایه ی او كرد و همگی تیغ و تیر و سنان به جان می خرید و ندا می داد:

«یا قوم انی اخاف علیكم مثل یوم الأحزاب مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود و الذین من بعدهم و ما الله یرید ظلما للعباد و یا قوم انی اخاف علیك یوم التناد یوم تولون مدبرین مالكم من الله من عاصم [35] «یا قوم لا تقتلوا حسینا «فیسحتكم الله بعذاب و قد خاب من افتری» [36] .

امام فرمود: این قوم مستوجب عذاب گشته اند و موعظت و پند را در ایشان سودی نیست. [37] .

سوید بن عمر بر آن خطب نازل چون ضرغام [38] باسل [39] مصابرت [40] فرمود و از بسیاری زخم، تاب و توانش نماند و بیفتاد و رمقی از او باقی بود، چون بشنید قتل الحسین، كاردی به دست كرد و با آن مایه رمق لختی بكوشید تا كشته گشت.

یحیی بن سلیم مبارزت خواست و این رجز خواند:




لا ضربن القوم ضربا فیصلا

ضربا شدیدا فی العداة معجلا [41] .



لا عاجزا فیها و لا مولولا

و لا اخاف الیوم موتا مقبلا [42] .



لكننی كاللیث احمی اشبلا [43]

قرة غفاری [44] مبارزت كرد و این رجز خواند:



قد علمت حقا بنو غفار

و خندف بعد بنی نزار [45] .



بكل عضب [46] ذكر [47] بتار [48]

ضربا و جیعا عن بنی الاخیار



رهط النبی سادة الأبرار [49]

انس بن حارث كاهلی [50] مبارزت خواست و این رجز خواند:



قد علمت حارث و الدودان [51]

و الخندفیون و قیس عیلان [52] .






بان قومی آفة الاقران

لدی الوغا و سادة الفرسان [53] .



مباشر الموت بطعن آن

لسنانری العجز عن الطعان [54] .



آل علی شیعة الرحمن

آل زیاد شیعة الشیطان [55] .



عمرو بن مطاع جعفی مبارزت خواست و این رجز خواند:



انا ابن جعف و ابی مطاع

و فی یمینی مرهف [56] قطاع [57] .



و السمر فی رأسه لماع

یری له من ضوئه شعاع [58] .



الیوم قد طاب لنا القراع

دون حسین الضرب و السطاع [59] .



حجاج بن مسروق، مؤذن امام علیه السلام فرا روی او این رجز برخواند: [60] .



اقدم هدیت هادیا مهدیا

الیوم تلقی جدك النبیا [61] .



ثم اباك ذا الندی علیا

ذاك الذی نعرفه وصیا [62] .



و الحسن الخیر الرضی الولیا

و ذا الجناحین الفتی الكمیا



و اسد الله الشهید الحیا [63]




و زان پس زهیر بن قین مجالدت آغاز كرد و این رجز می خواند:



انا زهیر و انا ابن القین

اذودكم بالسیف عن حسین [64] .



ان حسینا احد السبطین

من عترة البر التقی الزین [65] .



ذاك رسول الله عترتین

اضربكم ولا من شین [66] .



یا لیت نفسی قسمت قسمین [67]

محمد بن ابی طالب گوید كه زهیر در آن مجاهدت صد و بیست مرد بیفكند.



كثیر بن عبدالله و مهاجر بن اوس بر او تاختند و او را بكشتند و امام فرمود:

لا یبعدك الله یا زهیر و لعن قاتلك لعن الذین مسخوا قردة و خنازیر. [68] .

حبیب بن مظاهر اسدی - رضی الله عنه - به مبارزت اسب بر جهانید و این رجز خواند:



انا حبیب و ابی مظاهر

فارس هیجاء و حرب تسعر [69] .



و انتم عند العدید اكثر

و نحن اعلی حجة و الظهر [70] .



و انتم عند الوفاء اغدر

و نحن اوفی منكم و اصبر [71] .






حفا و انمی منكم و اعذر [72]

و كشش و كوششی عظیم كرد. مخذولی از بنی تمیم به طعن نیزه اش بیفكند و چون خواست به پای خیزد، حصین بن نمیر شمشیری بر فرق او زد كه بر جای بازماند. حالی تمیمی سر او از بدن جدا كرد و خاطرمبارك امام را از واقعه ی او ملالتی عظیم روی نمود و آثار انزجار و انكسار از گونه ی همایونش مشاهدت رفت و همی فرمود: عندالله احتسب نفسی و حماة اصحابی [73] مگر تازه جوانی را پدر در آن ملحمه كشته شده مادر بدو گفت: چه نشینی؟! خیز و فرا روی پسر رسول خدای مقاتلت جوی.پسر فرمان برد و جانب آن قوم روان گشت.



امام بفرمود: هم ایدون [74] این جوان را پدر كشته گشت و باشد كه مادر او را محاربت او ناخوش بود. جوان گفت: همانا مادر مرا بر این محاربت فرمود و این چند بیت برخواند:



امیری حسین و نعم الامیر

سرور فؤاد البشیر النذیر [75] .



علی و فاطمة والداه

و هل تعلمون له من نظیر [76] .



له طلعة مثل شمس الضحی

له غرة مثل بدر منیر [77] .



و چون او را بكشتند، سر او جدا كردند و به جانب مادر افكندند. و او آن سر ببوسید و ببویید و بر مخذولی بپرانید، بدان صفت كه او را بكشت و عمود خیمه برداشت و با آن قوم در مجالدت آمد و دو تن از آن مخاذیل بكشت. امام بر او دعای


خیر گفت و به بازگشت او فرمود.

جنادة انصاری پیش تاخت و این رجز خواند:



انا جناد و انا بن الحارث

لست بخوار و لا بناكث [78] .



عن بیعتی حتی یرثنی و ارثی

الیوم شلوی فی الصعید ناكث [79] .



و ز آن پس عمرو بن جناده از وی پیش دوید و این چند بیت فرو واند:



اضق الخناق من ابن هند و ارمه

من عامه بفوارس الانصار [80] .



و مهاجرین مخضبین رماحهم

تحت العجاجة من دم الكفار [81] .



خضبت علی عهد النبی محمد

فالیوم تخضب من دم الفجار [82] .



و الیوم تخضب من دماء اراذل

رفضوا القرآن لنصرة الاشرار [83] .



طلبوا بثارهم ببدر اذ اتوا

بالمرهفات و بالقنا الخطار [84] .



و الله ربی لا ازال مضاربا

فی الفاسقین بمرهف بتار [85] .



هذا علی الازدی حق واجب

فی كل یوم تعانق و كرار [86] .



عابس بن شبیب الشاكری رحمه الله باز آمد و بر امام سلام داد و گفت: به خدای قسم كه بر روی زمین مرا محبوبتر و عزیزتر از تو كسی نیست و اگر گرامی تر از جان خویش


چیزی داشتمی، هر آینه در ركاب تو دریغ نداشتمی و تو خود پیش خدای سبحانه گوا باش كه من بر دین تو و دین پدر تو باشم.

و چون روی فرا قوم كرد، ربیع بن تمیم گوید: من او را بشناختم و غزوات او دیده بودم و او مردی بس شجاع بود. گفتم: ای مردم! هذا اسد الاسود هذا ابن شبیب. زینهار كس به تنهایی با او در نیاویزد و او همی ندا كردی و گفت: الا رجل الا رجل. عمر امر داد تا از هر سوی سنگ بر او ببارند و او مغفر [87] از سر برداشت و زره بیفكند و پرتاب سنگ و رضخ [88] احجار را با گوشت و پوست اندام مبارك تلقی می فرمود و بدین حالت دویست تن از آن مخاذیل بیفكند و دیگرش طاقت نماند و بیفتاد. او را بكشتند و سر او برداشتند و جماعتی در كشتن او بر سر منازعت شدند. این به مفاخرت گفتی من او را كشته ام و دیگری گفتی من كشته ام. و بر این نسق

، اصحاب و یاران امام یكان و دوگان اجازت حرب می خواستند و به مبارزت می شتافتند و بر یكدیگر پیش دستی همی جستند. و لله درهم [89] .



قوم اذا نودوا لدفع ملمة

و الخیل بین مدعس و مكردس



لبسوا القلوب علی الدروع كانهم

یتهافتون علی ذهاب الانفس [90] .





[1] در اصل و نيز در نسخه ي موجود در كاخ گلستان «ذري» افتاده. جمع ذروه: علو، بالاي هر چيز.

[2] اگر بپرسيد كه تو كيستي؟ گويم: من شيري يال دار از بزرگان قبيله ي بني اسد هستم.

[3] اصل: «بقانا» كه غلط كتابت است ولي در نسخه ي كاخ گلستان همان «بغانا» ضبط است.

[4] هر كس به ما ستم روا دارد از راه رستگاري دور شده و به دين خداوند جبار بي نياز كافر گشته.



ر.ك: تاريخ طبري ج 324/3؛ ارشاد ص 237؛ مقتل خوارزمي ج 15/2، اللهوف ص 162؛ وقعة الطف ص 225؛ بحارالانوار ج 20/45.

[5] ميدان جنگ.

[6] در بعضي منابع: جملي، ثبت است.

[7] من پسر هلال بجلي هستم. و بر دين علي كه دين او دين پيامبر است، مي باشم.

[8] اعيان الشيعه مزاحم، ج 406/1.

[9] نزديك شد.

[10] پس از سخنان عمروبن حجاج، امام عليه السلام خطاب به او فرمود: اي عمرو! آيا مرم را بر كسي چون من مي شوراني؟ آيا اين ما بوديم كه از دين خارج شديم و شما بر آن ثابت قدم بوديد؟! به خدا سوگد روزي كه جانهايتان گرفته شود و بر كارهاي زشت خود مرده شويد خواهيد فهميد كه چه كسي از دين خارج شد و چه كسي شايسته آتش است؟ ر.ك: تاريخ طبري ج 324/3؛ وقعة الطف ص 424؛ بحارالانوار ج 19/45.

[11] جنگ كرد.

[12] به.

[13] الاحزاب، 23.

[14] مردن تو بر من گران تر است، تو را به بهشت بشارت باد!.

[15] تو را سفارش مي كنم كه تا جان داري، از حسين حمايت كني تا در راه او كشته شوي.

[16] ارشاد ص 237، العوالم ج 263 /17، كنز الدقائق 138/8، اعيان الشيعه ج 605،1.

[17] مشاهد جمع مشهد و مأثور يعني منقول و روايات صحيح و بجاي مانده از او، منظور از مشاهد مأثور مواقف كريم، اشاره به جايگاه و مزلت سياسي و اجتماعي وي دارد. مسلم يكي از اصحاب بزرگ رسول اكرم بود كه در جنگهاي بسيار شركت داشت و در فتح آذربايجان در ايران پيروز گرديد. اعيان الشيعه ج 261، 605/1.

[18] ميسره: جانب چپ لشكر.

[19] آرستن، توانستن، جرأت كردن. وقوف نيارستند: نتوانستند مقاومت كنند.

[20] نزديك شدند.

[21] تاريخ طبري ج 326/3، مقتل خوارزمي ج 17/2؛ وقعة الطف ص 229؛ اللهوف ص 164؛ بحارالانوار ج 21 /45؛ اسرار الشهادة فاضل در بندي ص 294، اعلمي، تهران، 1286، ينابيع الموده ص 410؛ الدمعة الساكبة ج 301/4؛ اعيان الشيعه ج 606/1.

[22] اصابت داد.

[23] جمع سهم: تير.

[24] درد.

[25] زخم.

[26] آهيختن، بركشيدن.

[27] آسايش و رفاه.

[28] ريزه خور سفره ي شمايم.

[29] بوي گند و متعفن.

[30] شايد، اميد است.

[31] كافران ضربه ي شمشير اين غلام سياه را چگونه مي بينند؟ ضربه اي كه با آن از خاندان محمد دفاع مي كند.

[32] با دست و زبان از آنان دفاع مي كنم و روز ورود به پيشگاه الهي بدين كار اميد بهشت دارم.

[33] بحارالانوار، ج 22/45، مثير الاحزان ص 63؛ مقتل خوارزمي، ج 24/2.

[34] اصل: شامي كه غلط است. بنو شبام، شاخه اي از قبيله ي همدان بودند.

[35] غافر (المؤمن) 32 -30.

[36] طه: 61.

[37] وقعة الطف ص 235؛ الكامل ج 568/2؛ ارشاد ص 238، ترجمة ابصار العين في انصار الحسين ص 149 دفتر نشر نويد اسلام، قم، 1369، تاريخ طبري ج 319/3.

[38] شير.

[39] شجاع، دلير.

[40] پافشاري، مقاومت.

[41] ضربه اي قاطع و كوبنده بر سر اين قوم خواهم زد، ضربه اي با شتاب بر دشمنان اسلام.

[42] در حالي كه نه ناتوان باشم و نه نالان و نه از مرگي كه روياروي است بترسم.

[43] لكن همچون شير از شير بچگان حمايت مي كنم.

[44] قرة بن ابي قره ي غفاري ر.ك: بحارالانوار ج 25/45.

[45] قبيله هاي بنو غفار و خندف و بني نزار نيك مي دانند.

[46] شمشير بران.

[47] فولادين.

[48] بسيار تيز و برنده.

[49] با شمشيري فولادين و برنده و ضربه اي دردناك از خاندان، عترت و فرزندان صالح و نيكوكار پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم دفاع مي كنم و دشمن را به هلاكت مي رسانم.

[50] كاهل از شاخه هاي قبيله بني اسد است. انس از صحابه رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم بود. از جمله احاديثي كه شيعه و سني از وي نقل كرده اند اين است كه «زماني پيامبر، امام حسين كه كودكي خردسال بود را در آغوش گرفت و فرمود: اين پسر در زميني از عراق شهيد خواهد شد آگاه باشيد هر كه او را معاصر بود ياريش نمايد» ر.ك: ترجمه ي ابصار العين ص 128.

[51] طايفه اي از قبيله ي بني اسد است.

[52] بني حارث و دودان و خندف و بني قيس خوب مي دانند.

[53] كه قوم من در وقت جنگ آفت حريفان و سران جنگاوران اند.

[54] با ضربه اي كاري خصم را از پاي مي افكنيم و از هيچ ضربتي اظهار عجز و حقارت نمي كنيم.

[55] خاندان علي عليه السلام پيروان دين خداي رحمان هستند و خاندان زياد، پيروان شيطان.

[56] شمشير تيز.

[57] من پسر مطاع جعفي هستم كه در دست راست شمشيري تيز و بران دارم.

[58] و نيزه ها بر بالاي سر او مي درخشد. كه پرتو فروغش ديده مي شود.

[59] عمل امروز، اميد سعادت و نجات از آتش فرداست.

[60] اغلب مورخين اين اشعار را به زهير بن قين نسبت مي دهند. ر.ك: وقعة الطف ص 232 و طبري ج 328 /3.

[61] قدم پيش نه و دل رنجه مار كه امامي هستي كه هم هدايت يافته اي و هم ديگران را هدايت مي كني و چه باك كه امروز جد خود محمد مصطفي صلي الله عليه و اله وسلم را ملاقات خواهي كرد.

[62] سپس علي پدر تو را كه صاحب فضل و جود و احسان است و ما او را وصي رسول و جانشين بر حق او مي دانيم.

[63] و حسن برادر تو را آن مولايي كه در نيكي و خشنودي حق معروف است و عمويت جعفر ذو الجناحين و عموي پدرت حمزه شير خدا، شهيد زنده.

[64] من زهير پسر قين هستم و با شمشير خود از حريم حسين دفاع مي كنم.

[65] حسين يكي از دو نوه ي پيامبر است، از خانداني كه نيكي و تقوا زينت آنهاست.

[66] و اكنون او فرستاده خدا به سوي شماست و من شما را مي كشم و هيچ عيب نمي دانم.

[67] اي كاش جانم دو قسمت مي شد و دوباره زنده مي شدم و از حسين دفاع مي كردم.

[68] خدا تو را از رحمت خود دور نكند. خدا لعنت كند قاتل تو را همانگونه كمه بني اسرائيل را لعنت كرد و آنها به صورت بوزينه و خوك در آمدند ر.ك: مقتل خوارزمي ج 20/2؛ وقعة الطف ص 232.

[69] منم حبيب و نام پدرم مظاهر (مظهر)، پهلوان ميدان نبرد و كارزاري شعله ور.

[70] گرچه گروه شما از ما فزونتر است ولي ما حجتي والاتر و آشكارتر داريم.

[71] و اگر چه شما خائن به عهد خود هستيد ولي ما وفادارتر از شما و صبورتريم.

[72] و به حق از شما بارشدتر و با تقواتريم.

[73] خودم اصحاب وفادارم را نزد خدا احتساب مي كنم. طبري ج 327/3؛ وقعة الطف ص 231.

[74] اكنون، چنين.

[75] امير و رئيس من حسين است و چه نيك اميري كه نشاط دل پيامبر مژده دهنده و بيم رساننده است.

[76] علي و فاطمه والدين اويند و آيا مانند او كسي را مي شناسيد؟.

[77] او را فروغي است چون نور خورشيد و روشنايي و پرتوي است چون قرص ماه شب چهارده پر نور.

[78] من جناده پسر حارث انصاريم و نه ضعيفم و پيمان شكن.

[79] بر بيعت خود ثابت رأي هستم تا به وارث خود ارث نهم و امروز اعضاي بدنم در اين زمين شكسته خواهد شد.

[80] امروز گلوي پسر هند را با سواران دلير انصار بفشار.

[81] و با مهاجرين و انصاري كه زير غبار ميدان جنگ با خون كافران نيزه هاي خود را خضاب كرده اند.

[82] در زمان رسول اكرم نيزه ها با خون مشركان خضاب شد و امروز با خون ظالمان خضاب مي شود.

[83] فرومايگاني كه قرآن را رها كردند و براي نصرت اشرار بپا خاستند.

[84] براي گرفتن انتقام از كشتگان بدر، تيغ و نيزه به دست گرفتند.

[85] به خداي يكتا پروردگار من سوگند كه دائما شمشير خود را بر فرق سر فاسقان به سختي مي كوبم.

[86] و اين حق بر ذمه ي جنگاور بني ازد واجب است. در روزي كه دست به گردن خصم مي افكند و پي در پي بر او هجوم مي آورد.

[87] كلاهخود.

[88] پرتاب كردن.

[89] طبري ج 329/3، وقعة الطف، ابصار العين ص 146، بحارالانوار ج 28/45 و 29؛ اكليل المصائب في مصائب الا طائب، محمد بن سليمان تنكابني ص 125، دفتر نشر معارف اسلامي، قم، 1373، ه ش.

[90] مردمي كه چون براي دفع حادثه اي فرا خوانده شوند، در حالي كه سواران گروهي به جنگ پردازند و گروهي به صف ايستند. دل ها را بر روي زره ها پوشيده اند گويا به سوي جان دادن مي شتابند و پر مي كشند.